تصدیق گواهى صد نفر از علماى بنیاسرائیل
عصر حضرت داوود(ع) بود. در میان بنیاسرائیل عابدى بود بسیار عبادت میکرد به گونهای كه حضرت داوود(ع) از آن همه توفیق او شگفتزده شد، خداوند به داوود(ع) وحى كرد: «از عبادتهای آن عابد تعجّب نكن او ریاكار و خودنما است.»
مدّتى گذشت، آن عابد از دنیا رفت، جمعى نزد داوود(ع) آمدند و گفتند: «آن عابد از دنیا رفته است.»
داوود(ع) فرمود: «جنازهاش را ببرید و به خاك بسپارید.»
این موضوع موجب ناراحتى و بگومگوی بنیاسرائیل شد كه چرا داوود(ع) شخصاً در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتی که بنیاسرائیل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهى دادند كه از آن عابد جز كار خیر ندیدهاند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود(ع) وحى كرد: «چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدى؟» داوود(ع) عرض كرد: «به خاطر آنچه را كه در مورد او به من وحى كردى.» [كه او ریاكار است].
خداوند فرمود: «اگر او چنین بود، ولى گروهى از علما و راهبان گواهى دادند كه جز خیر از او ندیدهاند، گواهى آنها را پذیرفتم و آنچه را در مورد آن عابد میدانستم پوشاندم.»[1]
[شاید راز بخشش خداوند از اینرو بود كه آن عابد تظاهر به گناه نمیکرد. و بهگونهای با مردم و علما و رهبانان رفتار كرده؛ و مردمداری نموده بود كه خداوند رضایت آنها را موجب عفو قرارداد].
عذاب قانونشکنان و تماشاچیان
یكى از داستانهای جالب قرآن داستان اصحاب سَبْت است كه به طور فشرده در سوره اعراف در ضمن آیه 163 تا آیه 165 بیان شده است، داستان آنان که قانون را شكستند و آنان که قانونشکنان را از این كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزینهها مسخ شدند. اصل ماجرا چنین است:
عصر پیامبرى حضرت داوود(ع) بود. در این عصر گروهى در شهر «ایله» كه در ساحل دریاى سرخ قرار داشت، زندگى میکردند، خداوند آنها را از صید ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پیامبران این نهى خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهیان احساس امنیّت میکردند كنار دریا ظاهر میشدند ولى روزهاى دیگر به قعر دریا میرفتند.
دنیاپرستان بنیاسرائیل براى صید ماهى فراوان، و نقشه عجیبى طرح كردند و آن نقشه این بود كه حوضچهها و جدولهایی در كنار دریا درست كنند، به طوری که ماهیها به آسانی وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچهها محبوس نمایند، و روز یكشنبه اقدام به صید آنها كنند و همین نقشه عملى شد.
با همین نیرنگ و ترفند ماهى زیادى نصیبشان میگردید[2] و ثروت سرشارى را از این راه به دست میآوردند و مدّتى زندگى را به این منوال پشت سر نهادند.
در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعیت زندگى میکردند. اینها مطابق روایاتى كه نقل شده سه دسته بودند: یك دسته از آنها (حدود هفتاد هزار نفر) به این حیله خشنود بودند و به آن دست زدند، و یك دسته از آنها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى میکردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهیکنندگان میگفتند: «لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عذاباً شدیداً»؛
«چرا قومى را كه خدا هلاكشان میکند یا عذاب بر آنها نازل میکند، پند میدهید؟»[3]
نهیکنندگان در پاسخ میگفتند: ما این قوم را پند میدهیم تا در پیشگاه خداوند معذور باشیم (یعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظیفهاش را انجام نداده و معذور نیست؟).
کوتاه سخن آن که: گفتار این دسته كه مكرّر نهی از منکر میکردند، تأثیر نكرد، وقتی که در گفتار خود اثر ندیدند از آنها دورى كرده و در قریه دیگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هیچ اطمینانى نیست، چرا که ممكن است ناگهان نیمهشبی عذاب نازل شود و ما در میان آنها باشیم.
پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساكنین شهر «ایله» را به صورت بوزینهها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد میشد و نه كسى از شهر بیرون میآمد. خبر این حادثه به روستاهاى اطراف رسید، مردم روستاهاى اطراف براى كسب اطلاع، كنار آن قریه آمدند و از دیوار بالا رفتند، ناگاه دیدند ساكنان آنجا به طور کلّی به صورت بوزینهها مسخ شدهاند، و همه آنها بعد از سه روز هلاك شدند.
امام صادق(ع) میفرماید: هم آنان که این حیله را كردند و هم آنان که در برابر این قانونشکنی، سكوت نمودند، همه هلاك شدند، ولى آنان که امر به معروف و نهی از منکر نمودند، نجات یافتند. آرى این است مجازات قانونشکنان و آنان که مفاسد را میبینند ولى تماشا كرده و بیتفاوت میمانند.
نكته قابل توجّه در این داستان این که: در میان حیوانات، میمون و بوزینه به حیلهگری و بیارادگی و تقلید كوركورانه و متابعت بدون قید و شرط، معروف است، و هیچ ملّتى استعمارزده و ذلیل و آلوده نشد، مگر بر اثر نادرستى و بیارادگی و تقلید بیقید و شرط، و در حقیقت آنچه كه اصحاب سبت و سكوتكنندگان را به این سیهروزی كشاند، توطئه و ضعف اراده و سستعنصری و میمون صفتى آنها بود، گروهى همچون میمون (كه گاهى حیله میکند) از راه حیله وارد شدند، در صورتی که قطعاً داشتند قانونشکنی میکردند و گروهى دیگر باز همچون میمون بر اثر ضعف اراده سكوت كردند. بالاخره خداوند باطنشان را بروز داد و به آنها فرمود:
«كُونوا قِرَدَةً خاسِئینَ»؛
«بشوید بوزینگان خوار شده.»[4]
امام سجّاد(ع) فرمود: اهالى روستاهاى اطراف آمدند و از دیوار قلعه ایله بالا رفتند. دیدند همه اهل قریه از زن و مرد، میمون شدهاند. اهالى روستاها، خویشان و دوستان خود را میشناختند، نزد آنها رفته و از تکتک آنها میپرسیدند آیا تو فلانى نیست؟ او گریه میکرد و با سرش اشاره مینمود و میگفت: آرى، همانم. آنها سه روز همینگونه ماندند، روز سوّم طوفان شدیدى برخاست همه آنها را به دریا افكند و به این ترتیب همه آنها نابود شدند، و به طور کلّی هر انسانى كه بر اثر عذاب الهى مسخ شد، بعد از سه روز به هلاكت رسید.[5]
ویژگیهای همسایه داوود(ع) در بهشت
روزى داوود(ع) عرض كرد: «خدایا همسایه من در بهشت كیست؟ خداوند به او وحى كرد: او مَتَّى پدر حضرت یونس است.»
داوود(ع) از خداوند اجازه خواست تا به زیارت و دیدار متّى برود. خداوند اجازه داد. داوود دست پسرش سلیمان(ع) را كه در آن هنگام خردسال بود گرفت و با هم به دیدن مَتّى رفتند.
پس از ورود به خانه مَتَّى، دید خانه او بسیار ساده و با حصیر ساخته شده است، ولى مَتّى نبود. از همسر متّى پرسید: متّى كجاست؟ او گفت: براى كندن هیزم به بیابان رفته است. داوود و سلیمان صبر كردند تا متّى آمد، دیدند پشتهای از هیزم بر پشت گرفته است و پس از رسیدن هیزم را به زمین گذاشت و در معرض فروش نهاد و گفت: «كیست كه این مال حلال را به درهمى از حلال از من خریدارى نماید؟»
داوود و سلیمان(ع) جلو آمدند و سلام كردند. متّى آنها را به خانه برد. مقدارى گندم خرید و آسیا كرد، و در گودالى از سنگ خمیر نمود. سپس آن را بر روى آتش نهاد و پخت. آنگاه آن را با آب مقدارى نمك نزد مهمانان گذاشت، و در كنار ایشان نشست و مشغول صحبت شد، تا به آنها سخت نگذرد، و خود دو زانو كنار سفره نشست و هر لقمهای كه به دهان میگذاشت در آغاز آن «بسمالله» میگفت و پس از خوردن آن «اَلْحَمْدُلِلَّه» را به زبان میآورد. تا این که اندكى آب نوشید و آنگاه گفت:
«خدا را سپاس میگویم. اى خدا حمد و سپاس از آن تو است كه به من نعمت و سلامتى دادى، و مرا دوست خود گردانیدى و آن همه نعمت را كه به من دادهای به چه كس دیگرى دادى؟ زیرا گوش، چشم و دستها و همه اعضایم سالم است، و به من نیرو بخشیدى تا به كندن هیزم بپردازم و آن را بیاورم و بفروشم، هیزمى را كه در كشت آن زحمتى نکشیدهام، كسى را فرستادى تا آن را از من خریدارى كند، و من از بهاى آن گندم را تهیّه كنم، كه خودم آن گندم را نکاشتهام، و برایش زحمت نکشیدهام، و سنگى را در اختیار نهادى تا گندم را آرد كنم، و آتشى را در اختیار نهادى تا آن را برافروزم و نان بپزم و آن را بخورم و خود را براى اطاعت تو تقویت كنم. حمد و سپاس مخصوص تو است.» آنگاه با صداى بلند و جانسوز گریه كرد.
داوود(ع) به سلیمان(ع) گفت: «فرزندم! سزاوار است چنین بندهای در بهشت داراى مقام ارجمند، باشد زیرا بندهای شاكرتر از متّى ندیدهام.»[6]
گفتگوى خدا با داوود(ع)
خداوند به حضرت داوود(ع) وحى كرد:
چرا تو را تنها، دور از مردم مینگرم؟
داوود: من به خاطر تو از آنها دورى گزیدم، آنها نیز از من دور شدند.
خداوند: چرا تو را خاموش مینگرم؟
داوود: خوف و خشیت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.
خداوند: چرا تو را آنگونه مینگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟
داوود: حُبّ و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.
خداوند: چرا تو را فقیر مینگرم، با این که به تو از نعمتها، عطا کردهام؟
داوود: اداى حقّ تو، مرا فقیر ساخته است.
خداوند: چرا تو را اینگونه خاشع و فروتن مینگرم؟
داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصیف نیست، مرا ذلیل و فروتن كرده است.
خداوند: «تو را به فضل و رحمت خود بشارت میدهم، و آنچه را دوست دارى در روز ملاقات (قیامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگیر، در اخلاق نیك با آنها محشور باش و از اخلاق زشت آنها دوری کن، كه در این صورت، در قیامت به آنچه خواستى، از جانب من به آن نائل میشوی.»[7]
هدایت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است
روزى حضرت داوود(ع) به تنهایی به سوی بیابان حركت میکرد. میخواست به جای خلوتى (مثلاً یكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: «تنها كجا میروی؟» او عرض كرد: «شوق دیدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نیاز پردازم.»
خداوند به او فرمود: «به میان مردم بازگرد، و به هدایت مردم همّت كن. كه اگر بندهی گنهکاری را از گناه بازداری و او را به سوی هدایت بكشانى، نام تو را جزء بندگان شایسته و استوارم ثبت میکنم.»
داوود(ع) فرمان خدا را اطاعت كرد و به میان قوم بازگشت و به هدایت آنها مشغول شد.[8]
داوود(ع) بر سر كوه عرفات
مراسم عرفات بود. حاجیها سراسر اطراف كوه عرفات را فرا گرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق(ع) نقل شده فرمود: حضرت داوود(ع) وارد سرزمین عرفات شد، و تصمیم گرفت بالاى كوه برود و در همانجا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شاید میخواست ادبِ در دعا را رعایت كند، زیرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم میشدند و مخلوط میگشتند). بالاى كوه رفت و در آنجا به دعا و مناجات پرداخت. پس از پایان اعمال، جبرئیل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت میگوید: «چرا بر بالاى كوه رفتى، آیا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان میماند؟» سپس جبرئیل او را به قعر دریاى جدّه برد. در آنجا سنگى بزرگ را دید. آن را شكست. ناگاه كرمى در میان آن سنگ دیده شد. آن كرم گفت: «اى داوود! پروردگارت میفرماید: من صداى این كرم را در دل این سنگ كه در قعر این دریا است میشنوم، آیا گمان میکنی كه صداى كسى از من پنهان بماند؟»[9]
پایان عمر داوود(ع)
حضرت داوود(ع) صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنیزى داشت كه وقتى شب فرا میرسید همه درها را قفل میکرد، و كلیدهاى آنها را نزد داوود(ع) میآورد. شبى مردى را در خانه دید، پرسید: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟
او گفت: «من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آنها وارد میگردم.» داوود(ع) این سخن را شنید و گفت: آیا تو عزرائیل هستى؟ چرا قبلاً پیام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟
عزرائیل گفت: من قبلاً پیامهای بسیار براى تو فرستادم.
داوود(ع) گفت: آن پیامها را چه كسى براى من آورد؟
عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایهات و آشنایانت كجا رفتند؟»
داوود(ع) گفت: همه مُردند.
عزرائیل گفت: «آنها پیامرسانهای من به سوی تو بودند كه تو نیز میمیری همانگونه كه آنها مُردند.»
سپس عزرائیل جان داوود(ع) را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در میان آنها، یكى از پسرانش، حضرت سلیمان(ع) حكومت و مقام علم و نبوّت داوود(ع) را به ارث برد.[10]
پایان داستانهای زندگى حضرت داوود(ع)
پینوشتها
[1] . بحار، ج 14، ص 42.
[2] . شیطان آن ها را آن چنان به نیرنگ انداخت، كه بعضى از آن ها روز شنبه ماهى مىگرفت و نخى به دُم سوراخ شده ماهى مىبست، و طرف دیگر نخ را در بیرون آب به میخى بند مىكرد. ماهى در میان آب به طور محبوس مىماند، فرداى آن روز، او مىآمد و آن ماهى را مىگرفت و مىبرد. (بحار، ج 14، ص 62).
[3] . اعراف، 164.
[4] . اعراف، 166، مجمع البیان، ج 4، ص 493، بحار، ج 14، ص 56 و 57.
[5] . بحار، ج 14، ص 58.
[6] . ارشاد القلوب دیلمى، ج 1، ص 312.
[7] . امالى صدوق، ص 118.
[8] . همان، ص 450.
[9] . بحار، ج 14، ص 16، به نقل از فروع كافى، ج 1، ص 224.
[10] . كامل ابن اثیر، ج 1، ص 76 - 78.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی